مطالب مرتبط:
5 + 1
یارانه ها
مسکن مهر
قیمت جهانی طلا
قیمت روز طلا و ارز
قیمت جهانی نفت
اخبار نرخ ارز
قیمت طلا
قیمت سکه
آب و هوا
بازار کار
افغانستان
تاجیکستان
استانها
ویدئو های ورزشی
طنز و کاریکاتور
بازار آتی سکه
شنبه، 27 مهر 1398 ساعت 18:112019-10-19سياسي

داستان یک سردار...


«چند شب بود که با لباس کامل می خوابیدیم، پوتین و کوله پشتی و فانوسقه (جای فشنگ) و تفنگ و دو تا خشاب آماده کنار دستمون خوابمون میبرد.

البته چه خوابی، - چند شب بود که با لباس کامل می خوابیدیم، پوتین و کوله پشتی و فانوسقه (جای فشنگ) و تفنگ و دو تا خشاب آماده کنار دستمون خوابمون میبرد.

البته چه خوابی، تا صبح پلک هم نمی تونستیم رو هم بگذاریم.

از هر کسی می پرسیدیم امشب حمله میشه؟ کسی چیزی نمی گفت یا کسی چیزی نمی فهمید که بگه.

تا اینکه شبی طرف های ساعت یک نیمه شب فرمانده دسته آمد توی سنگر و گفت عباس، آماده این؟ گفتم آقا، حمله ن؟ چیزی نگفت و از سنگر زد بیرون.

سریع خودم رو جمع و جور کردم و از سنگر آمدیم بیرون و به خط شدیم.

تا چشم کار می کرد رزمنده بود و ماشین های جنگی و آمبولانس.

دلشوره عجیبی به جونم افتاده بود.

انگار یکی تو دلم داشت لباس هاش رو می شست.

(صدای آژیر آمبولانس) فرمانده دسته اعلام حمله داد.

همه پشت سر هم راه افتادیم، هنوز چند قدمی جلو نرفته بودیم که یهو احساس کردم یه چیزی مثل سوزن رفت توی دستم.

تا اومدم نگاش کنم دیدم کتفم هم تیر خورد.

گفتم تیر خوردم، به خدا ایناهاش.

تیر خورده تو دستم.

یه دفعه یکی با صدای بلند گفت، بخواب روی زمین، بخواب روی زمین.


برچسب ها:
آخرین اخبار سرویس:

داستان یک سردار...

داستان یک سردار...