هنرمندی که به جای بازی در فیلم فلافل می فروشدوقتی به ورودی مغازه فلافلی ای که در آن کار می کرد رسیدیم، بیشتر از بوی نخود سرخ شده و سس تند فلفل، اخم های روی پیشانی اش و عرقی که از شقیقه هایش پایین می آمد بارز بود؛ - اکبر و اخم؟! برای ساعتی از مالک مغازه اجازه می گیرد تا بنشیند و درددل کند؛ درددلی که اکبر اودود معتقد است، که هواست، بادِ در گذار است، شنیده نمی شود و آن را نمی بینند! نگاهش را به آسمان می کند و می گوید پیش از شروع جنگ شبیه یک پرنده بودم که با شادی به همه جای خرمشهر سر می زد و در نهایت بر بام سینما می نشست. اولین بار سه ساله بودم که با پدر و مادرم به سینما رفتم؛ خرمشهر و سینمای مصر؛ تیتراژ فیلم های عربیِ آفریقا مرا به سینما وصل کرد تا خود امروز. هیچ زمانی جبار سینگ نشدم اما سینما مهتاب خرمشهر و شعله ی رامشی سیپی انگار که عاشقم کرد، عاشق آن پرده سفید که نقش های نشسته بر آن مبهوتم می کرد، شعله عاشقم کرد اما هیچ وقت جبار سینگ نشدم؛ جبار سینگ نشدنم را می توانید از دوستانم شهادت بگیرید. دستی به موهای سفید شده می کشد و با آهی بلند یاد صدای توپ و گلوله می افتد؛ با وانتی که ما و وحشت را همزمان حمل می کرد به مسیری که کجا نداشت رفتیم و شادگان همان جایی بود که نمی دانستیم! بی پتو، بدون بالش و بی دمپایی، جنگ زدگی ما آغاز شد تا ادامه مسیر آوارگی را در برازجان دنبال کنیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |