روایتی از یک هیات دانشجویی متفاوت/ پیوند هنر و حماسههرچه به اطراف نگاه می کردم و پیوند هنر و دین را به چشم می دیدم با خود می گفتم هیچ وقت فکر نمی کردم دانشجویان هنر بتوانند این قدر زیبا این دو را با هم به منصه ظهور بگذارند. - در ورودی خیمه مشخص بود، اما چشم هایم دنبال مهدکودک هیئت می گشت. جلوی در خیمه خانمی کیسه برای کفش به آن هایی که می خواستند به خیمه بروند می داد، آدرس مهد را گرفتم که کمی آنطرف تر در ساختمان دانشگاه بود و مسیرم را به آنطرف گرداندم، وارد محیط مهدکودک شدم، سخنرانی و روضه از ویدئو بروژکتور در حال پخش بود و مادر ها به همراه فرزندانشان در محل مهدکودک حضور داشتند. اسباب بازی ها روی زمین ریخته شده بود و بچه ها بعضی با اسباب بازی ها بازی می کردند و بعضی روی کاغذ طویل و عریضی که روی زمین پهن شده بود با مداد شمعی مشغول نقاشی بودند، کمی اینطرف و آنطرف را نگاه کردم، مادر ها با تعجب نگاهم می کردند که اینجا چه می خواهم؟! از در مهدکودک خارج شدم و به سمت خیمه به راه افتادم. هنوز جمعیت زیادی در حیاط پای غرفه ها ایستاده بودند و مشغول صحبت، خرید و یا چای خوردن بودند. داخل خیمه شدم، انتهای روضه بود و جمعیت گرچه کم، اما منظم و خط کشی شده در صف های یکسان نشسته بودند، جلو و جلوتر رفتم، کناری نشستم و چشمهایم را به پرده ویدئو پروژکتور دوختم، مداح مدیحه سرایی می کرد و جمعیت آرام بر سینه برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |