ماجرای ذوالجناحِ یک همسر شهیدما قاطرها را به طویله بردیم اما آن پیرزن قاطرش را به اتاق خود برد، بدنش را شست وشو داد و بر تنش گلاب پاشید و مدام به سرش دست کشید و گریه می کرد و می گفت ای ذوالجناح، - من پیر هستم و نمی توانم به جبهه بروم، اما تو می روی و خوشا به حالت. به گزارش سایت قطره و به نقل ازخبرگزاری فارس" مازندران، یکی از محورهای مقاومت پروری نشر و اشاعه معارف شهدا و دفاع مقدس است؛ مازندران که بیش از 10 هزار و 400 شهید تقدیم انقلاب کرده و همچنین با دارا بودن یک لشکر مجزا لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس ظرفیت عظیمی در این حوزه دارد که نیازمند نگاه مضاعف رسانه های محلی در این زمینه است؛ در ادامه چند نگاره از شهدا و رزمندگان از نظرتان می گذرد. * ذوالجناحِ من مناطق کوهستانی غرب حمل مهمات و آذوقه و تدارکات به قله ها را مشکل کرده بود، مسؤولان تدارکات جبهه به این فکر افتادند که تعدادی قاطر تهیه کنند، رفتند زنجان مردم را جمع کردند و گفتند ما برای رزمندگان تعدادی قاطر می خواهیم، مردم هم حدود 20 قاطر آوردند. در این میان پیرزنی هم قاطرش را آورد و گفت: این را هم بگیرید . مردم که وضع او را می دانستند به مسؤولان گفتند: قاطر را از او نگیرید او در تمام زندگی اش همین یک قاطر را دارد که روزها باید آن را کرایه بدهد و خرج خود و 2 بچه یتیمش که پدرشان شهید شده را تأمین کند . برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |