نوه «دایا» و آن چند دقیقه جهنمی + فیلمبرخلاف اکثر جاده ها اینجا خبر چندانی از نیروهای امدادی و کمک های مردمی نبود؛ جاده فارغ از همه هیاهوی زلزله در دو طرف، کوه را آسوده را بغل کرده و درختان جنگلی را همچون میخ بر جایشان نهاده؛ - آرام و بی صدا؛ آنقدر آرام که با حبس کردن نفس در سینه می توان صدای طبیعت را شنید. طبیعت کوهستانی که آن روز فراموش کرده بود در فصل خزانش به سر می برد، هوای بهار در سر داشت. هفت روز از زلزله کرمانشاه گذشته است، فرعی ها را یکی پس از دیگری باز هم میپیچیم. نمی دانیم کجا هستیم، فقط می رویم در پی بقایای زلزله و حال و روز روستاییانی که کوه ها آنها را خیلی دورتر از شهر قرار داده است. به دو راهی می رسیم سمت چپ جاده باریک را انتخاب و ادامه می دهیم راه را؛ فرعی بدون تابلو است، هر چند چادرهای هلال احمر، مسافرتی و برزنتی زلزله زدگان را در خود جای داده است اما نشانی از کمک های دولتی و مردمی در این جاده به چشم نمی خورد؛ بین راه با روستاییان صحبت می کنم که عنوان می کنند کمک ها در این قسمت بسیار کمتر و امروز یکی از بزرگان منطقه خودشان خودرویی حامل کمک برایشان ارسال کرده است. ساعت حدود 2 بعدازظهر است. پیچ های تند جاده با آفتابی که داخل خودرو جا خوش کرده، حالمان را بد و بدتر می کند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |