زنی گهواره به دوش که نوید بهار می دهد!فصلِ حکمرانی سرماست. برف همه جا را سفید پوش کرده و تا چشم کار می کند سفیدی و سفیدی است. روی بام خانه ها، روی دیوارهای کوتاه و پرچینها، روی شاخ های عریان درختانِ باغ گردو و زردآلو و. - . . سرمای استخوان سوز زمستان از دَرزها و سوراخ های ریز و شکاف های باریک درهای چوبی خود را به درون خانه های مردم روستا می کشاند تا همچون دشنه ای زهرآگین بر دل گرما فروآید و بر همه جا گسترده شود و گرمی خانه ها را به سردی جانکاه مبدل کند. پیرزن روستایی که برای نجات از سوز سرما تنش را به گرمای کرسی کوچک خانه اش سپرده، نگاهی مادرانه به کودکانش که دور تا دور کرسی نشسته اند می اندازد و با مهربانی و لبخندی آرام می گوید حالا دیگر وقتش است، باید دست به کار شد . دستانش را به زانوانش می گیرد و بلند می شود. به میهمانی که قرار است امشب به خانه اش سری بزند فکر می کند، همان میهمانی که چند دقیقه پیش داستانش را برای کودکانش تعریف کرده و حالا طبق قرار همیشگی، امشب میهمانش است. میهمانی با بچه ای به دوش که می آید تا نوید بهار را بدهد. می آید تا نزدیک شدن به پایان سلطنت سرما را اعلام کند. با دستانی که گذر از تلخی ها و سختی های روزگار آنها را پُر چین و چرک کرده، هیزم ها را درون بخاری می اندازد تا برای میهمانش که خیر و برکت را برایش به ارمغان می آورد، آشی درست کند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |