روایتی تلخ از قاچاق چوب در جنگل های طارمصدای اره برقی هنوز توی سرش است. همیشه هست. دست روی گوش ها می گذارد، مثل همان شب هایی که از صدای ناله درخت ها خوابش نمی برد؛ دست می گذاشت روی گوش ها که نشنود، - نمی شد اما. صدای اره، قطع نمی شد، صدای اره و ناله: شب ها گریه می کردم. من، مرد گنده، باورتان می شود؟ شبی نبود که صدا نیاید. نمی شد تشخیص داد دقیقاً کجاست اما فرقی هم نمی کرد، هرشب یک جا بودند. می افتادند به جان درخت ها و تا نفسشان را نمی بریدند، رهایشان نمی کردند. من اشک می ریختم، دلش را نداشتم بروم ببینم تنه بریده شان را. به گزارش سایت قطره و به نقل ازایسنا، ایران در ادامه نوشت: یونس این را می گوید و ساکت می شود. پیرمرد خمیده، اهل آب بر است. آب بر، مرکز طارم. تابستان ها زیاد توی جنگل می ماند، حوالی چینی لر . چینی لر رودخانه ای است که به دره هازار می ریزد و جنگلی به همین نام در کنار آن قرار دارد. آن وقت ها کسی اصلاً آن حوالی پیدایش نمی شد. محلی ها هم به زور می آمدند. انگار جنگل مال خودت است. من سکوت جنگل را دوست دارم، خوف هم داشت اما هرچه بود بهتر از آن هنوز هم سراغ ندارم. یونس که باغداری شغل آبا و اجدادی اش است، شعر هم می گوید، به زبان آذری. چند خطی می خواند و بعد خودش ترجمه می کند: ای چشم سیاه بی وفا، ای دختر روسری گلدار که اسمت را نگفتی. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |