مادرش زیرآور جان داده و حالا او مانده و بهانه هایی که تمامی ندارد.
با گریه مادرش را می خواهد، اما افسوس که مادر برای همیشه رفته.
- بازار نیوز - همه چیز از یکشنبه شب گذشته شروع شد.
همان شبی که زلزله آمد و خانه های هزاران نفر را ویران کرد.
زلزله خواهرم و همسرش را از من گرفت و جز تلی از آوار و کودکی 3 ساله که دائم سراغ مادرش را می گیرد، چیزی برایم باقی نماند.
ساعت از 9 شب گذشته بود و من میهمان خانه خواهرم بودم.
سفره را پهن کردیم تا شام بخوریم.
من بودم، خواهرم، فرزندشان و همسرش؛ خواهرم برای شام خورشت خلال درست کرده بود و من از سر سفره برخاستم تا پارچ آب را بیاورم اما ناگهان در یک چشم به هم زدن، همه چیز با خاک یکسان شد.
وقتی به خودم آمدم، دیوارهای خانه خشت و گلی روی سرم آوار شده بود.
درآن لحظات وحشتناک، فقط فریاد می کشیدم.
پایم زیر آوارمانده بود و قدرت حرکت نداشتم.
نگران خواهرم و خانواده اش بودم و می دانستم که آنها هم زیر آوار مانده اند.
فاطمه همانطورکه با گذشت چند روز از زلزله، قصه پر غصه اش را با چشمانی اشکبار تعریف می کند و جای چنگ هایی که به چهره اش کشیده به خوبی نمایان است، ادامه می دهد: خواهرم زهرا، سر سفره غذا، علی 3 ساله اش را در آغوش گرفته بود.