روایت تلخ زن جوان از خیانت شوهرشروزنامه ایران اظهارات یک زن جوان را که در جلسه دادگاه خانواده بیان شده، منتشر کرده است. منشی دادگاه اسمش را صدا زد. می گوید رفتنم مثل زدن تیر خلاص است اما به خاطر بقیه زندگیم باید این تیر خلاص را بزنم. غزل زیبا و جوان است، تحصیلکرده و امروزی است اما دردش درد بی شمار انسان هایی است که طعم تلخ خیانت را چشیده اند. او داستان زندگیش را این گونه روایت می کند: با امیر علی در یک میهمانی خانوادگی آشنا شدم. پسر دوست پدرم بود و دورادور می شناختمش اما در این میهمانی نخستین بار بود که از نزدیک می دیدمش. وقتی بعد از شام قرار شد ساز بنوازد و بخواند ناخودآگاه این من بودم که جمع را ساکت کردم تا بتوانم صدایش را بشنوم. صدای نخستین سیم سه تار که بلند شد چشم هایم را بستم و خود را به هیأت دختری دیدم که شاهزاده رؤیاهایش با اسب سفید از دور دست ها به سمتش می آید. فرزند دوم و آخر یک خانواده کم جمعیت هستم. پدر و مادرم هر دو کارمند بودند اما پدر این چند سال بعد از بازنشستگی به تجارت مشغول شده و در این راه پیشرفت های چشمگیری داشته است. پدر و مادرم در سن بالا با هم ازدواج کرده بودند و به همین خاطر دو فرزند پشت سر هم را ترجیح داده بودند. برای تربیت ما وقت بسیاری گذاشته بودند و طبیعتاً من و برادرم انسان های موفقی بودیم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |