یادداشت مهمان/ برای دوست شاعرم مصطفی علیپوروقتی خودش را می بینم انگار جوانی های نیما مقابلم ایستاده است. هر چه صفاو سادگی و سلامت در آن پیر مرد روستایی بود در این شاعر شمالی یکجا جمع شده است. - خبرگزاری فارس"-گروه ادبیات انقلاب اسلامی: وقتی نام او را می شنوم ناخودآگاه پرت می شوم به اواسط دهه شصت. سال هایی که آتش جنگ بدجور شعله ور بود و همین طورآتش شعر در من و دوستان هم نسلم که تازه از سد کنکور گذشته بودیم. ما جهان را جور دیگر می دیدیم. با آنکه تازه لب به سرودن گشوده بودیم ولی شعر خیلی برایمان مقدس بود و جدی. سوار اتوبوس می شدیم و تا شیراز و گرگان و کرمان و اهواز می رفتیم به شوق شعر خواندن و شنیدن شعرهای دوستان شاعرمان. اولین مضمونی که بر زبان ما جاری می شد شهادت بود و انگار ما شاعران جوان و خام آن سال ها به لشکری پیاده نظام می مانستیم که سلاحمان واژه ها بودند و مهماتمان غزل و رباعی و مثنوی. پر شور بودیم و پر حرارت. بی آلایش و خاکی مثل لباس های خاکی و لبخندهای روستایی رزمنده ها. وقتی شعر او را می خوانم طراوت و تمیزی هوای شمال در من جان می گیرد. انگار این شعر ها را همین الان داغاداغ نیما و سلمان سروده اند. شعر هایش به علف سبز می ماند و به صدای موج. به نمناکی جنگل های شمال و به استواری کوه های سرزمینم. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |