یادی از روزهای دلتنگی از خرماهای مشکوک تا خفه شدن به دست یک عراقی!آب دهانم خشک شد، نفسم به زور بالا و پایین می آمد، هر لحظه منتظر این بودم که طنابی به دور سرم چرخ بخورد و من خفه شوم، خیال می کردم یک عراقی بالای سرم نشسته و دارد مرا این گونه اذیت می کند. - " در استان مازندران به عنوان یکی از رسانه های ارزشی و متعهد به آرمان های انقلاب اسلامی در سلسله گزارش هایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می گذرد. * از شیطنت در ایستگاه صلواتی تا توهم خوفناک! مرتضی ناییجی می گوید: قرار شد قبل از این که به شلمچه برویم، یک سری به پادگان شهید بهشتی بزنیم و بعد از کمی استراحت، حرکت کنیم، هوا خیلی گرم بود و مسافت هفت تپه تا اهواز آن هم سفر با مینی بوس، ما را کلافه کرده بود. وقتی به تدارکات پایگاه شهید بهشتی رسیدیم، از مینی بوس پیاده شدیم و در جلوی ایستگاه صلواتی، به صف ایستادیم، پیرمردی به نام حاج بابایی مسئول آنجا بود و یک بسیجی جوان او را در کارها کمک می کرد، چند کارتون کمپوت را از یخچال بیرون آوردند و به هر کدام مان یک کمپوت دادند. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |